فریاد تنهایی در اوج بی کسی

امشب شب یلداست این شب دوست دارم شب تولدم ....دیشب تا صبح از بچگی تا سن 39 سالگی مرور کردم تمام بچه دوران دبستان تا راهنمایی ام ازدواج بچه دارند فکر کنم الهام و سمیه هاشمی عروس و داماد دارند احتمال بقییه مثل زهره و آمنه دارند از بچه ها اصفهان میدونم بچه دارند اونهایی که پزشکی خوندن و پرستاری الان کانادا و آلمانن چند نفرشان دانشگاه همینطوره همه تکلیف زندگی شان مشخص به جز من هر روز صبح به خودم میگم الان باید کانادا یا آلمان باشم چقدر تنبلی در حق خودم کردم الان باید بشینم برای امتحان های دانشگاه برای حسابداری بخونم هنوز غار تنهایی هایم کتابخانه سودانم احتمال زیاد سال بعد تصمیم بگیرم برم تهران و بعدش آلمان برم انشا...‌‌این روز ها دلم میخواد ماشین بخرم طبق معمول پول کمه دیروز داشتم پروفایل دوستان میدیم مهتاب صالح عکس دخترش گذاشته شبیه خودش مثل عروسک الناز عکس پسراش گذاشته این روز ها دلم برای بهنوش و ژاله تنگه صداشون توی گوشم دلم برای فاطی و نجیبه اتاق 301 خوابگاه و الغدیر زنجان تنگ برای شب یلدای پیش سمانه خوابگاه کارشناسی ها و هم اتاق های خودم 104 تنگ وای خدای من دلم برای شب یلدا آزمایشگاه تنهایی دارم داخل لپ تاب سال 90 می‌نوشتم تنگه آخ فاطی دلم برای عصر چهارشنبه ها دانشکده ریاضی داخل سایت برم کنار فاطی داخل وبلاگ بنویسم تنگه ای روزگار کجایی فقط خاطرات و دل تنگی ها مونده کاش زمان بر میگشت عقب فریاد تنهایی در اوج بی کسی...